نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





 

صبح زود با صداي امواج دريا از خواب بيدار شدم به ساعت رو ميز نگاه كردم 7:30 بود و بايد كم كم اماده مي شدم

 

 

زودي پايين رفتم ناز گل خانوم صبحونه رو اماده كرده بود ولي من فقط به خودن يه ليوان چاي بسنده كردم بقيه هم سر و كلشون پيدا شد.ولي از همتي خبري نبود رو به اريا نژاد كردم و گفتم امروز از كجا شروع مي كنيم

 

 

اريانژاد - بايد اول يه سر به زمين و مكانش بزنيم

بعدشم شما و اقاي همتي رو نقشها بايد كار كنيد و طرحهاي جديد اماده كنيد  

 

به ادامه مطلب مراجعه کنید.....


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Sharif در 13:48 | |







love of love

عاشق                           عاشق تر
نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق
@@@@@@@   نبودش  @@@@@@@@@
امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه دیدار این خونه 
فقط خوابه ، تو که رفتی هوای  خونه تب داره  ،  داره از درو دیوارش غم 
عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ،  بیا بر گرد تا ازعشقت 
نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش 
حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و  گنجشک  کلاغای 
سیاه پوشن ، چراغ خونه  خوابیده  توی  دنیای خاموشی ،   دیگه  ساعت رو 
طاقچه شده کارش فراموشی  ، شده کارش فراموشی  ،  دیگه  بارون نمی 
باره  اگر چه  ابر سیاه  ،  تو که نیستی  توی  این خونه ،  دیگه  آشفته 
بازاریست  ،  تموم  گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ،  دیگه  از 
رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت 
گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم 
گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو 
به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری 
گفتم که تو می دونی،سرخاک 
تو می میرم ، ولی 
تا لحظه مردن 
نمی گیرم 

از دل


[+] نوشته شده توسط Sharif در 13:43 | |







 


[+] نوشته شده توسط Sharif در 14:56 | |







love

تو آسمانی ومن ریشه در زمین دارم

همیشه فاصله ای هست-داد ازاین دارم

قبول کن که گذشته ست کار من از اشک

که سال هاست به تنهایی ام یقین دارم

تو نیز دغدغه ات از دقایقت پیداست

 


 


[+] نوشته شده توسط Sharif در 14:51 | |







پس سکوت کن...

 

 

 

با تو تمام شعر های جهان گوش کردنی می شود

 

 

 

می دانستی

 

 

 

با تو هر چه نا شنیدنی بود

 

 

 

شنیدنی می شود

 

 

 

من صدای شاملو را همراه صدای نفس های گرم تو دوست

 

 

 

دارم

 

 

 

وشنیدن قصه های کودکی ام را

 

 

 

هنگامی که در آغوش تو چون پسرکی پنج ساله

 

 

 

فارغ و آزاد

 

 

 

وشاد

 

 

 

می خوابم

 

 

 

دوستت دارم

 

 

 

با تو می شنوم

 

 

 

هیس ...

 

 

 

سکوت کن ...

 

 

 

نه آنچنان سنگین که نفسم از بی نفسی ات بگیرد

 

 

 

تلخ یا شیرین فرق نمی کنی

 

 

 

من بعد هر بار سکوت تو

 

 

 

نه برای دل خودم

 

 

 

که برای دلی که سهم من و توست

 

 

 

گریه می کنم

 

 

 

آنقدر بلند آنقدر زیاد

 

 

 

که خودم از اشکهای خودم می ترسم

 

 

 

دوستت دارم نه از جنس زمان که زمان با من تو

 

 

 

سر جنگ دارد

 

 

 

نه مثل تاریخ

 

 

 

که تاریخ درست مثل تاریخ تولدمان یا بزرگ است یا کوچک

 

 

 

نه دوست داشتنی از جنس من

 

 

 

از جنس تو

 

 

 

غریب است حتی برای خودم سهم دوست داشتنت

 

 

 

خودم هم باورم نمی شود می خواهم تا انتها بی توقع دوستت بدارم

 

 

 

می شود؟! ...

 

 

 

می میرم زیر بار سنگین خودم یا نفس های سنگینت می میرم

 

 

 

من با تو نمی شنوم با تو کلمه٬کلمه

 

 

 

صوت٬صوت

 

 

 

هر شب می نوشم و مست می شوم

 

 

 

مستی در قانون و عرف من نیست

 

 

 

اما مگر دوست داشتن تو از جنس عرف است ؟

 

 

 

نه این  مهر تا ابد جرم است

 

 

 

خواهش های من

 

 

 

تمنا های قلبم

 

 

 

همیشه باید خفته بماند

 

 

 

بخاطر

 

 

 

پدران

 

 

 

مادران

 

 

 

و قانون سرزمین مان

 

 

 

پس چه فرق می کند

 

 

 

کمی

 

 

 

شبی

 

 

 

نیمه شبی

 

 

 

تنها به سهم

 

 

 

یک جرعه با تو بنوشم تا صبح

 

 

 

برای من

 

 

 

من نا خورده مست

 

 

 

من نابلد

 

 

 

همان یک جرعه از تو

 

 

 

برای  مستی تمام شبهای یلدایم

 

 

 

کافی ست

 

 

 

با تو می شنوم

 

 

 

گوش می کنی

 

 

 

به صدای نفس های مشتاق

 

 

 

کودکی که در آغوش توست

 

 

 

او نمی ترسد

 

 

 

نه از

 

 

 

کابوس

 

 

 

نه از تاریکی

 

 

 

چه خوب با قصه های عامیانه خوابش می کنی

 

 

 

او با تو گوش می کند

 

 

 

 

 

 

پس سکوت کن...


[+] نوشته شده توسط Sharif در 13:49 | |







برای تویی که...

برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...

برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...

برای تویی که احسا سم از آن وجود نازنین توست ...

برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...

برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی...

برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...

برای تویی که قلبت پـا ک است ...

برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...

 


[+] نوشته شده توسط Sharif در 13:48 | |







مريم و علي

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Sharif در 13:15 | |