نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





برای تویی که...

برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...

برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...

برای تویی که احسا سم از آن وجود نازنین توست ...

برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...

برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی...

برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...

برای تویی که قلبت پـا ک است ...

برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...

 


[+] نوشته شده توسط Sharif در 13:48 | |







مريم و علي

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط Sharif در 13:15 | |







http://bannerfree.loxblog.com/


[+] نوشته شده توسط Sharif در 14:19 | |







 

 

 

 

I Miss You 


You are there 
And I am here 
Thinking about how much 
I love you 

Thinking about how much 
I respect you 

Thinking about how much 
I miss you 

You are there 
And I am here 
Thinking about how much 
I cannot wait 
Until we are together again 

Thinking about how much 
I will appreciate 
More than ever 
The time 
We will spend together 

I love you


[+] نوشته شده توسط Sharif در 14:0 | |







گريه

آرامم کن

طوفانیست دریای وجودم

ببار تا خالی شوم از احساس

سیل به پا کن

دیریست خشکیده است گونه هایم

شوق گریستن درونم پر می کشد هر بار

ویرانم کن

بگذار فریادم مانند رعد،

بارور کند ابر سیاه غمناک را

خلاصم کن

از این برهه

از این آفتاب دل مرده


[+] نوشته شده توسط Sharif در 10:43 | |







بدون شرح...

 

گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم

 

گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم

 

گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند

 

گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

--------------------------------------------------

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود

 

با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی

 

و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند

 

و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی

 

به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد

 

وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید

 

بانوی دریای من...

 

کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت

 

کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.

 


[+] نوشته شده توسط Sharif در 10:29 | |







تنهايي..

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

                         

                         ببرم بخوابانمش!

                         

                       لحاف را بکشم رویش!

             

            دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

                        

                      حتی برایش لالایی بخوانم،

                       

                       وسط گریه هایش بگویم:

                        

                        غصه نخور خودم جان!

                    

              درست می شود!درست می شود!

                         

                       اگر هم نشد به جهنم...

                             

                          تمام می شود...

                      

                     بالاخره تمام می شود...!!!


[+] نوشته شده توسط Sharif در 10:26 | |







آرزوي وكتور هوگو براي شما....

...اول از همه آرزومندم كه عاشق شوي و .....


[+] نوشته شده توسط Sharif در 14:22 | |







اگر می دانستی ...

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی ، تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کردی

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی تا من بر سکوت نگاه تو رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم

ای کاش می دانستی و قلبم را نمی شکستی

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم لحظه ای مرا نمی آزردیکه این غریبه ی تنها ، جز نگاه معصومت پنجره ای و جز عشقت بهانه ای برای زیستن ندارد

ای کاش می دانستی

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم همه چیز را فدایم می کردی همه آن چیز ها که یک عمربخاطرش رنج کشیده ای و سال ها برایش گریسته ای

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می کردی غرورت را

.. .قلبت را

 

...حرفت را

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم دوستم می داشتی همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد

کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم و مرا از این عذاب رها می کردی


[+] نوشته شده توسط Sharif در 14:21 | |







اندوه

دیر آمدی

تمام شده ام دیگر

...بس که بلعیده ام اندوه نبودنت را

هنوز اما همانند حاتم ام

می بخشمت

...!با آنکه هزار شب بی خوابی طلب دارم از تو


[+] نوشته شده توسط Sharif در 14:20 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد